این روزها غرق میشوم در تو...در سکوتی بر گرفته از نگاهت...
سکوتی که در پشت ...فریادهای بی صدایم زجه میزند...
وقتی لبانم نمیخندند...و چشمانم بی روح شده اند...
آنقدر در خود مرده ام...که شبها با ارواح بیدارم...
چه کرده ای با من...تو به من ظلم کرده ای...
یا که...من رفیق نیمه راه بوده ام...نمیدانم؟